چهل و هفت سال زندگي مشترك آن قدر ما را شبيه هم كرده است كه گاه خودم را با او اشتباه ميگيرم. هر دو از بوي پياز حال مان به هم ميخورد، عاشق رنگ آبي هستيم و با تصنيف سنگ خارا ي مرضيه گريه ميكنيم. او تنها كسي است كه ميداند بوي گل مريم حال مرا به هم ميزند و بايد هفتهاي سه بار ماست با كدوي رنده شده بخورم. ما هر روز بارها با هم يك چيز را در يك لحظه ميگويم، توي مهمانيهاي كافي است فكر كنم دلم باز هم كمي سالاد بدون سس ميخواهد تا او بلافاصله بلند شود و توي بشقابم چند قاشق سالاد بدون سس بريزد... شايد به خاطر همين شباهتها است كه تا اين حد از او متنفرم! او تنها آدمي است نميتوانم حتا يك كلمه با او حرف بزنم. عبور يك گربه از لب ديوار حياطمان كافي است تا به جر و بحثي تازه و پايان ناپذيري ميانمان دامن بزند. او مطمئن است كه من مثل بچهاي كله شق براي انتخاب رنگ كرواتم لجبازي ميكنم و بعد از يك هفته همان چيزي را كه مناسب بوده و او پيشاپيش ميدانسته انتخاب ميكنم، و من مطمئنم او وقتي هيچ چيز تازهاي در اعماق خود براي گفتن پيدا نميكند، آنقدر حرفي كهنه را به تكرار ميگويد و ميگويد و ميگويد... تا از به خشم آمدن من ارضاء شود. هيچ روز زندگيم با او به خوشي تمام نميشود. گاه فكر ميكنم هر دو مثل همزاد يكديگر شدهايم كه وجودمان در آزردن ديگري توجيه ميشود. موهايمان يكدست به سفيدي ميزند و هر دو آن قدر شبيه هم شدهايم كه وقتي از برابر آينهي قدي توي هال ميگذرم، شك ميكنم كدام يك بودهايم.
عليرضا محمودي ايرانمهر
۵ نظر:
rah andazie webloge jadidet ro tabrik migam azizam...omid ke be natijeye matlubet berec...va dar owj bebinamet...xox
بسیار عالی.
نه بسیار عالی خالی نه...، بسیار عالی!
خیلی خوب بود:)
سلام .عليرضا جان .پايان خوش زندگي خيلي عالي بود .لذت بردم .و شرمنده به خاطر بدقوليم .الان دارم پاكنويسش ميكنم .صبح ميتونيد ميل كنيد هذيانهاي اين پريشان حال رو .اميدوارم موفق باشي ، هميشه هميشه هميشه هميشه ......
مهشید جان ، امیدوارم وقتی علیرضا رو در اوج میبینی، کلاهت هنوز روی سرت باشه
ارسال یک نظر